سپاهی تیغزده – برای سلامتی برادر قذافی صلوات
سپاهی تیغزده / برای سلامتی برادر قذافی صلوات
فردنشیپ[1]، هواپیمای مسافربری کوچکی بود که ارتش برای جابجایی نیروهایش از آن استفاده میکرد. این سری گروهی از سپاه هم مهمانشان بودند و آنها را از تهران به مقصد کرمانشاه همراهی میکردند.
درون هواپیما سکوت خاصی حکمفرما بود. اعضای گروه حدید سپاه با تعجب به یکدیگر و گروه دیگری از سپاهیها که گوشهی هواپیما نشسته بودند، نگاه میکردند. گروهی ناآشنا از سپاه که همهشان چهرههایی سبزه با موهایی وزوزی داشتند. نگاههای مداوم و پچپچ کردنهایشان، توجه ارتشیها را هم به آنها جلب کرد.
-اینا چه جور سپاهیای هستن! این جورش رو دیگه ندیده بودیم! آخه سپاهی با صورت تیغ زده؟!!
هیچکس از ماهیت آنها خبر نداشت. آنها هم غرقِ در سکوت هرازگاهی، نگاهی به بقیه میانداختند و دوباره چشمشان را از نگاه سنگین آنها میدزدیدند. مهدی پیرانیان، از افراد گروه حدید، بچهی شلوغ و تیزبینی بود. از همان اول حسابی زاغ سیاه گروه صورت آینه را چوب میزد و آنها را از دور میپایید. تا نمیفهمید اینها که هستند و از کجا آمدهاند، وِلکن نبود.
بالاخره بعد از مدتی این حسّ کنجکاوی جواب داد و ماهیت اصلی مسافرین مشکوک هواپیما، برایش هویدا شد. حالا نوبت مرحله دوم بود. باید با یک مزهپرانی و خودشیرینی، با این دوستان ارتباطی میگرفت و البته به محضر دیگران هم معرفیشان میکرد. مهدی شروع کرد به گرفتن صلواتهای غَرّای متوالی برای سلامتی امام و شادی روح شهدا و… از جمع. بعد بلافاصله گلویی صاف کرد و همینطور که گردنش را درازتر میکرد تا سپاهیان عجیب و غریب را بهتر ببیند، صدایش را بلندتر کرد و گفت:
-برای سلامتی برادر قذافی هم صلوات…
قرار بود لیبیاییها را به محل اقامت جدیدشان در کرمانشاه بفرستند. برای آنکه همه مسائل امنیتی حفظ شود و حضور لیبیاییها از چشم جاسوسان پنهان بماند، به سلیمان و تمامی اعضای گروهش لباس سپاهی داده بودند. حتی اعضای گروه حدید غیر از یکی دو نفر از ماهیت این افراد خبر نداشتند. این کار مهدی شد جواب چرایی تضاد لباس و چهره گروهی از افراد داخل هواپیما برای کسانی که نمیدانستند.