بلاگ

کتاب هفدهمین روز

کمپوت گیلاس

مقدم و نیروهایش چه روزهایی که منت و خفت این سلیمان را نکشیدند تا یک پرتاب برایشان انجام دهد. اگر به خاطر روابط‌شان با قذافی نبود، تا به حال از خجالت‌ این رفتارهای وقیحانه‌ی سلیمان و گروهش درآمده بودند. مثلاً روزی که حیدری‌جوار همراه با مقدم و حسینی‌تاش رفتند تهران پیش سلیمان، سلیمان بدون توجه به اینکه چهار، پنج نفر از نیروهای نظامی و موشکی ایران کنارش نشسته‌اند، یک متکا گذاشته بود زیر سرش و راحت در جایش دراز کشیده بود. حسینی‌تاش که هم سادات بود و هم جانشین رحیم صفوی در طرح و عملیات سپاه، کنارش دو زانو نشسته و با اصرار و التماس تلاش می‌کرد تا برای پرتاب شب راضی‌اش کند. سلیمان بدون اینکه توجه خاصی به حرف‌های مسئولین نظامی ایران و یا کودکان شهیدی که هر دقیقه به خاطر موشک‌باران عراق به تعدادشان اضافه می‌شد داشته باشد، با همان آرامش حرص‌دربیار همیشگی خود چند دانه گیلاس از کمپوتی که دستش بود درآورد و جواب داد:
– نه. ما حس و حالش رو نداریم. یه روز دیگه…
این خفت حتی از روزهایی که به عنوان خدمه کنارشان کار می‌کردند و آفتابه دستشان می‌دادند برایشان سنگین‌تر بود.
  نظر 591
اشتراک گذاری:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست قبلی

سیگنال uncage